آرزو
نگاهم نگاه تو را آرزو می کند
درونش ره ماه را جستجو می کند
ز مهرت چه در ساغرش ریختی
که اینگونه دل زیر و رو می کند
به هر تار گیسوی زنجیری ات
چرا خفته در حبس خو می کند
چه رازی است در خنجر ابروان
که دل شاد از او گفتگو می کند
کدامین لب لعل فرزانگان
می ناب او در سبو می کند
بپرسیدش آن زخمی هر نگاه
چه فرزانه ای زخمهایش رفو می کند
بیابان حسرت چه راهی است راست
که گمگشته رو سوی او می کند
شود روشن آن بخت تاریک من
چو پرده ز مهتاب رو می کند